تو کافی شاپ نشسته بودم یه دختره اومد گفت
ببخشید شما تنهائید؟!
یه پوزخند زدم و یه کام محکم از سیگار گرفتم
با یه صدای خسته گفتم: خیلی وقته ...
گفت: پس من این صندلی رو ببرم اونور صندلی کم داریم….! 😐 😐
یعنی نابود شدم…. میفهمی؟!!! نابود :-| 😓😂😂
تو کافی شاپ نشسته بودم یه دختره اومد گفت
ببخشید شما تنهائید؟!
یه پوزخند زدم و یه کام محکم از سیگار گرفتم
با یه صدای خسته گفتم: خیلی وقته ...
گفت: پس من این صندلی رو ببرم اونور صندلی کم داریم….! 😐 😐
یعنی نابود شدم…. میفهمی؟!!! نابود :-| 😓😂😂
این دخترهایی که آستین مانتوشون رو تا بالای آرنج بالا می زنن
من همش فکر میکنم الان میخوان وضو بگیرن !!
این قدر ذهن سالمی دارم من!!!
خدا منو حفظ کنه!!😑😑😑
ملانصرالدین وقتی وارد طویله میشد به خرش سلام میکرد…
گفتن: ملا این که خره نمیفهمه که سلامش میکنی…!!!
گفت: اون خره ولی من آدمم،
من آدم بودن خودم رو ثابت میکنم، بذار اون نفهمه!
حالا شما هم اگه به کسی احترام گذاشتی حالیش نبود،
اصلا ناراحت نباشید،
شما آدم بودن خودتون رو ثابت کردید،
بذار اون نفهمه!!
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺮﻭﺑﻬﺎﯼ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ 😔😒😐
خیلی ﻭﻗﺘﻪ ﻧﺮﻓﺘﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ،
ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ اومدم 😂😂😂
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﺍﻓﺸﺎﺭ ﻋﺰﻡ ﺗﺴﺨﻴﺮ کشوری ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ به ﻣﻜﺘﺐ ﻣﻴﺮﻓﺖ. ﺍﺯﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭘﺴر ﭼﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻲ؟
ﭘﺴﺮ گفت: ﻗﺮﺁﻥ
ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻛﺠﺎﻱ ﻗﺮﺍﻥ؟
ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﺎ ﻓﺘﺤﻨﺎ ...
ﻧﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺎﻡ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺁﻳﻪ "ﺍﻧﺎ ﻓﺘﺤﻨﺎ" ﺧﺮﺳﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺎﻝ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ؛
ﭘﺲ ﻳﻚ ﺳﻜﻪ ﺯﺭ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ، ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﻛﺮﺩ!
به بابام میگم: بابا نوشابه خریدی برام؟
میگه: پوکی عقل که داری میخوای پوکیه استخونم بگیری !!!!
من 😐
مهر پدری 😐
نوشابه خانواده 😐
ﭘﺴﺮﻩ هشت سالشه ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ: ﺁﯾﻔﻮﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻫﻨﮓ ﻣﯿﮑﻨﻪ !
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﻦ اون ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﯾﻪ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﻭﺍﺳﻢ ﺧﺮﯾﺪ
ﺑﻮﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺭﺩﻣﺶ ! 😐
ﺷﻮﻫﺮﺧﺎﻟﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻣﻴﮕﻪ: ﻣﻦ ﺭﻭ تو تلگرام ﻧﺎﻡﻧﻮﻳﺴﯽ کن …
ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺁﺯﻣﻮﻧﺶ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﺒﺮﺕ ﻣﻴﮑﻨﻢ!
ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﺩﻓﺘﺮﭼﺶ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ؟؟😂😂
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺻﻒ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﺩﺧﺘﺮﻩ با پسره دعواش شد.
دختره گفت:
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺍﻭﻣﺪﻥ اینجا ادعاشونم میشه!!!
پسره هم گفت:
ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﺷﻬﺮ، ﮔﻠﻪ ما ﺑﯽ ﭼﻮﭘﻮﻥ ﻣﻮﻧﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻓﺮﻭﺧﺘﯿﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ!
ﻣﯿﮕﻦ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺷﺘﻪ به پسره ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ شاباش میداده...😂😂😂
پیرمرد به تعمیرگاه موبایل رفت با دستان لرزان
گوشیشو از جیبش درآورد داد به تعمیرکار
تعمیرکار که فهمیده بود قضیه چیه گفت:
پدر جان گوشیت خراب نیست شاید بچه هاتون سرشون شلوغه زنگ نمیزنن
پیرمرد با صدای خسته گفت: زر نزن مموری هش گیگ گرفتم هایده بریزی 😂😂😂
تعداد صفحات : 35